سرآغاز دفتر آرامش
صبح یک جمعه ی دلگیر بود. زیر پتو، لپ تاپ به بغل با ذهنی مملو از درگیری های درسی و کنکوری در حال چرخ زدن بین وبلاگ های مورد علاقه ام بودم؛ وبلاگ هویج، دختر آبی، موموخ و...! در همین چرخ زدن ها داشتم فکر میکردم چقدر خوب میشد اگر من هم جایی داشتم برای نوشتن! بعد به فکرم رسید، چرا که نه؟ سریع موتور سرچ گوگل بالا آمد و من خودم را دیدم درحالی که وبلاگی راه اندازی کرده ام و دربه در دنبال قالبی مناسب برای آن می گردم! از آن روز وبلاگ "لبخندخدا" برای من تبدیل به دفتری از خاطرات خوب و بد شد با دوستانی بی نهایت مهربان!
هرچه میشد اولین کاری که میکردم نشستن پای لپ تاپ و ثبت خاطرات بود. روزهای پراز استرس و فشار قبل از کنکور، شیطنت های دبیرستانی، رمان خواندن، گردش ها و همه و همه در این دفترچه ی دلنشینم ثبت میشد. تا روزی که آمدم از دلخوشی هایمان در دانشگاه بنویسم و صفحه بالا نیامد! صفحه را بستم و دوباره باز کردم، رفرش کردم، اینترنتم را چک کردم و درنهایت با همان جمله ی منفور مواجح شدم " وبلاگی با این آدرس ثبت نشده است" !
و بعد از پرس و جو ازدوستانم فهمیدم یک جابجایی سیستمی یا چه، موجب به هم ریختن بلاگفا شده و هرچه داشتیم و نداشتیم ازبین رفته! به همین راحتی دنیای رنگارنگ دخترانه ام دود شد و به هوا رفت!
حالا بعد از چند سال آمده ام تا باز بنویسم. فارغ از سروصداها و شلوغی های زندگی. حالا دیگر آن دخترک پر سروصدای رنگارنگ نیستم. اکنون دختری ام با رنگ های ملایم،تجربیاتی بیشتر ، درونی آرام و ظاهری همچنان پرجنب و جوش! مینویسم تا نوشتن کمکی باشد تا ظاهرم نیز مانند درونم آرام گیرد. دنیایی میسازم پر از حسِ خوبِ زندگی.
پی نوشت1:با اینکه خاموش میخوندم خیلیارو، هنوز انس نگرفتم با فضای بیان!
پی نوشت 2: قالب به دلم ننشست، ولی میکشه تا یاد بگیرم طرح دلخواهمو پیدا کنم یا بسازم!
پی نوشت 3: صبوری باید!