برگشتم به نوشتن!
از محل خدمتم گفته بودم و ترسی که از رفتن به آنجا داشتم، حالا آمده ام بگویم در معجزه همیشه باز است، گاهی خدا جوری همه چیز را درست و دقیق حل میکند که سردرگم میشوی از اینکه آیا اصلا مشکلی بوده یا همه چیز فقط توهمی دور بود؟ نمیدانم که چه شد اینگونه لطف خدا شامل حالم شد و زندگی ام رو به سروسامان گرفتن رفت، اما شاکرم، لحظه به لحظه ی زندگی ام را شکرگذار لطف بیکران خدای مهربانم هستم!
اما از سختی های کارم برایتان بگویم! به نظرم اولین روز کاری هر آدمی سختترین روز زندگی اوست، خوشبختانه این روز سخت را با همه ی استرس ها و نگرانی هایش پشت سر گذاشتم اما! معلمی شغلیست که به نظر من هر روز آن روز اول کاری محسوب میشود، چون دانش آموزان هرروز با حال و هوای متفاوتی به کلاس می آیند و معلم مسئول است همه چیز را سروسامان داده و به تربیت و آموزش آنها بپردازد، سخت نیست؟
االبته بی انصافی نکنیم، شیرینی هایی هم دارد این شغل شریف. همین چند روز پیش برچسبی که به یکی از بچه ها برای تشویق داده بودم به خاطر شیطنتی که کرده بود از او گرفتم، نام برده دیروز نامه ی بلند بالایی نوشته و نقاشی های قشنگی را ضمیمه ی آن کرده و طلب پوزش و برچسبش را کرده بود :)) .